رئا

دیگر از نام من چه باقی ماند ...

رئا

دیگر از نام من چه باقی ماند ...

پاورقی های ناتور خودم

انقدری که خیلی وقت ها، دلم برای چشمان تو تنگ می شود. حتی وقتی توی بارانی آبی، سوار یکی از درب و داغان ترین اسب های چرخ و فلک می خندی. انقدری که فکر کنی همه چیز، سر جای همیشگی ش دارد بزرگ می شود، مگر چشمهات، که همیشه کودک ند.

منطق سکون

پرواز کن. آن تمثال بزرگ، اعدام سالهای گریستن ت خواهد بود

اگر کودکی ساده می خندد

تاریخ را گم می کنی از برابر چشم هام

مگر سودایی را که قلب تاریک از عاصی خانه دنیام ربود


اگر کودکی ساده می خندد ...

در شعر تو خوابها را فهمیده ام

هنوز غریبه ای، توی موسیقی وحشی تو ساز می زند